سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طنز - نازک خیال
آنکه اندیشناک پایان است، از فرو رفتن در آنچه نمی داند، باز ایستد و هرکه ندانسته به کاری بشتابد، خود را خوار کند [امام صادق علیه السلام]
من به ایمیل کمتر سر می زنم! کامنت بگذارید
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
214117
بازدیدهای امروز وبلاگ
59
بازدیدهای دیروز وبلاگ
59
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک ]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
طنز - نازک خیال
مدیر وبلاگ : احمد نازک تن[168]
نویسندگان وبلاگ :
الهام خانوم (@)[29]


بسیجی بوده و انشاءالله مانده باشم. منتظرم صاحب امرمان بیاید. اگر بر ناروایی که از خودی سرزده صبر می کنم ، برای وجود دشمن است . و اگر بر آن صبر نکرده و نهیب می زنم ، برای وجود خطری بزرگتر است : دشمن اکبر!(نفس)
لوگوی وبلاگ
طنز - نازک خیال
فهرست موضوعی یادداشت ها
طنز[123] . سیاست[21] . یادداشت ها[15] . خبر[4] . سوال سرخ و پاسخ سبز[4] . عدالت . فرهنگ . فطر . آرشیو طنز دیماه 86 . آزار . آمریکا . اخلاق . اسارت . براندازی نرم . بردگی . جنگ نرم . خاطرات دوران جنگ . خاطره عبرت آموز .
بایگانی
یادداشتها
آورده بودند ! که : (طنز)
خاطرات طنز حج
نوشته های منتخب سایت
دی ماه 86
بهمن ماه 86
اسفند 86
پیوندهای روزانه

جریان احمدی نژاد [111]
حزب الله می رزمد [191]
صدای عدالت [182]
نیز هم [127]
نقطه سر خط [122]
[آرشیو(5)]

اوقات شرعی
لینک دوستان

تنها علمدار
گردان وبلاگی کمیل
متین نیوز
جعفر گلابی
صدای عدالت

لوگوی دوستان

خاطرات باورنکردنی یک حاج آقا - به روز رسانی :  1:57 ع 90/1/6
عنوان آخرین نوشته : وب حاج آقا راه اندازی شد !!

شیعیان اهل سنت واقعی - به روز رسانی :  9:4 ع 87/9/30
عنوان آخرین نوشته : غدیر حقیقت انکار نا پذیر تاریخ

جستجوی وبلاگ
:جستجو

با سرعتی بی نظیر و باور نکردنی و اعجاب انگیز متن یادداشتهارا کاوایش کنید!

اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن خاطرات طنز حج 6 چهارشنبه 85 اسفند 2 ساعت 7:0 صبح

((نتوانست یا نخواست ؟!))

دیروز از ماجرای قهر گفتم اما برای رفتن به فروشگاه از هر کاری دریغ نمی کردند . تاکسیها می آمدند داد می زدند : "فروشگا ؛ فروشگا !" و حجاج (ایرانی )را مجانی به فروشگاههای بزرگ طرف قرارداد خود می بردند و از صاحب فروشگاه به ازای هر نفر دو ریال می گرفتند.

در همین راستا(!!) صحنه جالبی رخ داد :

یک راننده عرب در موقع بازگشت هشت نفر آدم بزرگ را در یک سواری چپانده بود! دو تا آدم چاق ( زن و شوهر نسبتا مسن )‌در صندلی جلو ؛ و شش زن در صندلی عقب روی هم ریخته بود و آمد کنار خانه تا پیاده شان کند. شش زن در صندلی عقب قدرت تکان خوردن نداشتند! لذا خود راننده پیاده شد تا در را برایشان باز کند. در که باز شد یکیشان تلپ پرت شد بیرون ! دیگران به تدریج و با سختی یکی یکی آمدند بیرون . نوبت به صندلی جلو رسید. حاج خانم روی پای حاج آقا جا خوش کرده بود و پیاده نمی شد. راننده فکر کرد که در را نمی توانند باز کنند ، رفت جلو و در را باز کرد. اما فایده نداشت! پیاده نمی شدند. قد خانم بلند و گردنش خم شده بود تا نزدیک آینه وسط! هر کاری کرد نتوانست (یا نخواست !!) پیاده شود. بالاخره خانمهای دیگر به کمک آمدند و دستش را گرفتند و کشیدندش بیرون !

حاج آقا یک نفس راحت کشید . اما .... (حالا او نای پیاده شدن نداشت !)

 


اظهار نظر شما عزیزان( )

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن خاطرات طنز حج - 5 سه شنبه 85 اسفند 1 ساعت 7:0 صبح

((اصلا قهریم !))

ایرانیها در مکه از سرویس حمل و نقل صلواتی برای رفتن به مسجدالحرام استفاده می کنند و البته این سرویسها مشکلات خاص خود را هم دارند . مثلا تا رانندگان سودانی به مسیر خطهای خود آشنا بشوند جان مسافر به لبش رسیده است و یا از زمانی که کشورهای دیگر هم از ایران تقلید کرده و سرویس اتوبوس گذاشته اند ، محل مناسبی برای سوار و پیاده شدن حاجیان بوی‍ژه در ایستگاه سایبان (مظله )‌پیدا نمی شود . اما با همه این احوال وجود اتوبوسها در بیست و چهار ساعت این امکان را می دهد تا مشتاقان زیارت خانه خدا و آنها که می خواهند نمازها را در مسجدالحرام بخواهند یا قرآن در آنجا ختم کنند ، با آسایش و امنیت خاطر بروند و بیایند.

 غر زدنها (که عادت ماست ) در همه احوال ادامه دارد . مثلا یکی می گوید : پولش را بدهند خودمان برویم !دیگری می گوید :‌ ترکها چقدر منظم و مرتبند ، کاش مال ما هم اینطوری بود ! بی خبر از این که اتوبوس ترکها جیره بندی شده و هر کاروان فقط یکی دو بار در هفته می تواند از اتوبوس استفاده کند و تازه موقع رفتن به حرم هم باید ساعتها منتظر شوند تا اتوبوس بیاید و... 

بگذریم قرار شد دو روز قبل از عرفه ، اتوبوسها را ببرند برای سرویس و آماده سازی جهت ایام تشریق .

اتوبوسها که رفتند ، بعضیها حاضر شدند تا با پرداخت پول از فیض حضور در مسجد الحرام محروم نشوند . اما بعضی ها،  وقتی متوجه کرایه های سنگین تاکسی ها شدند (‌که تا 5 برابر روزهای دیگر بالا رفته بود !!) دیگر ‌ به مسجد الحرام نرفتند

آنها در خانه تحصن نکردند بلکه آنها را می توانستی در تاکسی هایی ببینی که مجانی یا غیر مجانی حاجیان را به فروشگاهها می بردند و بر می گرداندند!

ظاهرا تا اطلاع ثانوی با خدا و خانه خدا قهر کرده بودند !

 


اظهار نظر شما عزیزان( )

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن خاطرات طنز حج 4 دوشنبه 85 بهمن 30 ساعت 11:0 صبح

(تهرانیها )

کاروان ما قزوینی ها بد جایی نبود ، اما بعضی آدمها دوست دارند همیشه غر بزنند. می گفتند چرا هرچی جای خوبه به تهرانیها می دهند و ما شهرستانیها را فرستادند توی این خانه ها؟!

هرچه مدیر کاروان قسم می خورد که تقسیم خانه ها براساس قرعه کشی بوده و تفاوت قیمت کاروانها هم ناشی از همین تفاوت خانه هایشان است ، کسی باور نمی کرد. همان بعضیها باز بهانه می آوردند که نخیر! ما اگر باندازه تهرانیها هم پول داده باشیم باز آنها را می برند به جاهای خوبتر. مثلا همین کاروان آقای دیباجی .

تا این مدیراز دست این غر زدنها خسته شد و یکروز چند نفر از کاروانیها را جمع کرد و برد کاروان آقای دیباجی .

چشمتان روز بد نبیند . وقتی وارد راهرو شدیم حدس زدیم که چه خبر است . اما وقتی چشممان به داخل اولین اتاق افتاد ؛ ...برایمان واقعا قابل تصور نبود که اتاقها و فضای عمومی و تر و تمیز خودمان را با آن خانه تنگ وتاریک و بد قواره و خفه مقایسه کنیم .

موقع بازگشت تا خانه همه ساکت بودند. حتی مدیر هم کلمه ای نگفت . آن روز در جلسه کاروان با اشاره به بازدید از کاروان تهرانیها ! گفت :

همه ما فقط چند روز اینجا میهمانیم . خوب یا بد می گذرد. آنها که وقتشان را برای زیارت صرف کرده اند از سختی اقامت در اتاقها رنجی نمی بینند و آنها که وقتشان را صرف حسادت به این و آن کردند همین را برای خود به سوغات می برند.

 


اظهار نظر شما عزیزان( )

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن خاطرات طنز حج 3 یکشنبه 85 بهمن 29 ساعت 11:0 صبح

( استغفرالله !)

روحانی کاروانمان گفته بود که موقع نمازخواندن در مسجد الحرام به محل سجده خود نگاه کنید زیرا با آن که نظر کردن به کعبه مستحب است اما در حین نماز بهتر است به سجده گاه نگاه کنید.

حرف روحانی کاروان را گوش ندادم . موقع نماز مستحبی ام محو کعبه بودم که ناگهان ...!

حواسم رفت به یک دسته از زنان لبنانی که از طواف بر می گشتند و از جلوی من عبور می کردند . و حواس پرت شد ، چه حواس پرت شدنی !

قضیه را برای حاج آقا تعریف کردم . گفت : مرد حسابی ! چرا نتوانستی جلوی حواسپرتی ات را بگیری ؟

گفتم : آخه حاج آقا! شما که خودتون می دونین! ماشاءالله  حب علی یکطرف ؛ لپ گلی هم یکطرف ! مگه حواس می ذاره بمونه ؟!


اظهار نظر شما عزیزان( )

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن خاطرات طنز حج 2 شنبه 85 بهمن 28 ساعت 11:0 صبح

(بیمه لباس!)

(مشابه این ماجرا را در حکایتهای شوخی آمیز شنیده بودم ولی هرگز باور نمی کردم که در عالم واقع هم رخ دهد)

زائر به مدیر کاروان مراجعه کرد وگفت :

- این ماشین لباسشویی ، آستین لباس مرا پاره کرده ؛ شما گفته بودید که بیمه خسارت همه چیز را می دهد ، خسارت لباس مرا هم می گیری ؟

مدیر کاروان که از سادگی حاجی دلش به رحم آمده بود گفت :

- حاجی جان ! می گیرم . پول لباست چقدر می شه ؟

 همزمان دستش را کرد در جیبش تا بیست ریال سعودی به حاجی بدهد ؛ اما ناگهان چیزی به یادش افتاد :

- راستی حاجی جان ؛ کدوم ماشین لباسشویی آستین لباست رو پاره کرد؟ بدیم ایرادش رو برطرف کنن.

حاجی گفت :

- همون که توی حموممان هست.

مدیر با تعجب گفت :

- اما توی حموم ها ما ماشین لباسشویی نداریم که . همه ماشینها توی آشپزخانه ها هستند .

حاجی با اصرار گفت :

-همون ماشین کوچیکه، سفیده ؛ وقتی لباسمو توش شستم خواستم آبش بکشم ؛ لباسمو کشید برد! من هم لباسمو محکم نیگر داشتم . اما آستینش گیر کرده بود . کشیدم بیاد بیرون که آستینش پاره شد . حالا بیمه پولشو می ده یا نه؟!


اظهار نظر شما عزیزان( )

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن خاطرات طنز حج 1 جمعه 85 بهمن 27 ساعت 11:0 صبح

(انا ایرانی !)

دعای کمیل مدینه همیشه در محاصره نیروهای امنیتی عربستان برگزار می شده ولی یکی دو سالی است که این محاصره به بهانه جلوگیری از نفوذ نیروهای القاعده و وهابیون افراطی، شدیدتر از قبل اعمال می شود. از یک ساعت قبل درهای حرم و مسجد شریف نبوی را می بندند . حیاط را تخلیه و قرق می کنند . اطراف حرم را هم  منع عبور می کنند و فقط و فقط ایرانیها را پس از شناسایی به داخل حلقه محاصره راه می دهند. به این ترتیب بسیاری از مشتاقان خارجی که مایل به حضور در این مراسم باشکوه هستند از فیض آن محروم می شوند .

آن شب جمعه که من مدینه بودم ؛ برای ورود به محوطه برگزاری دعا باید از دالان تنگ نیروهای امنیتی عبور می کردیم تا هرکدام قد وبالا و قیافه ما را نظری بیندازند و از ایرانی بودنمان مطمئن شوند و یا کارت شناسایی ما را ببینند .

در این هیر و  ویر ؛ یک عرب آفریقایی با چهره ای کاملا مشخص که معلوم بود یا سودانی است یا از همان دور و اطراف ، وارد دالان شد. مامور امنیتی به او تذکر داد که ورود غیر ایرانی ممنوع است . او هم با جدیت هرچه تمامتر گفت : " ایوه ، انا ایرانی !"


اظهار نظر شما عزیزان( )

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن (( هاپویانوس)) پنج شنبه 85 بهمن 26 ساعت 10:0 صبح

((هاپویانوس))

خانه را که خریدند ، صاحبخانه قبلی سگش را نبرد. ظاهرا نتوانسته بود برایش ویزا بگیرد . سگه ماند و با کارگران افغانی که بازسازی خانه را انجام می دادند آشنا شد. اما با صاحبخانه جدید آشنا نبود و موقع ورود او به خانه حسابی پارس می کرد . اما غذای سگه از سوی صاحبخانه و کارگران همیشه به راه بود.

تا این که بازسازی تمام شد و قرار شد صاحبخانه اسباب کشی کند ؛ اما با سگه چیکار کنند؟!

سگه را بردند آدمش کنند! چند هفته ای رفته بود . دیشب آوردندش ! می گفتند آدم شده ! دست می دهد؛ صاحبش را شناسایی می کند ؛ فرق دوست و دشمن را می فهمد ؛ از دست غریبه غذا نمی گیرد ؛ به فرمان صاحبش دست از تعقیب دشمن بر می دارد و...

اسمش را هم گذاشته اند : هاپویانوس ! (یعنی هاپو بعلاوه پسوند اسامی روم باستان ) مثلا اسم سگ اصحاب کهف!

از وقتی این چیزها را شنیدم بفکر رفتم که آیا جایی هست که مرا هم آدم کنند؟!!

صاحبم را بشناسم ؛ فرق دوست و دشمن را بشناسم ؛ از دست غریبه غذا نگیرم ؛ به فرمان صاحبم باشم و ..


اظهار نظر شما عزیزان( )

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن تهران وکابل! چهارشنبه 85 بهمن 18 ساعت 1:43 عصر

فرق تهران و کابل!

البته تهران و کابل خیلی فرقها باهم دارند که آنها را غیر قابل مقایسه میکند. و من قصد ندارم همه فرقها را بیان کنم . مثلا این که یکی 38 سال پیش از اشغال بیگانگان خارج شد و دیگری از 38 سال پیش تابحال چندین بار در اشغال بیگانگان گرفتار شده و بیرون آمده و انشاءالله این بارهم سرفراز و پیروز بیرون بیاید.

حتی منظور من مقایسه بین دود و آلودگی چشم کور کن هر دو شهر نیست ؛ که یکی ناشی از بلند شدن گل و لای خشک شده کوچه ها در هوا و سوخت دیزل اکثر اتومبیلهای آخرین سیستم و روانه شدن فاضلابها بداخل خیابانها و نهایتا خشک شدن آنها و منتشر شدنشان در هوا است و دیگری نتیجه ازدیاد اتومبیل های غیر استاندارد !

شاید به این نکته هم کاری نداشته باشم که قیمت گوجه فرنگی و سیب زمینی ( بقول افغانیها : کچالو) در آن شهر جنگ زده و اشغالشده و کشور آباد نشده ، از مغازه نزدیک خانه رئیس جمهور ما هم ارزانتر به فروش می رسد ! و...

حتما کار به این فرق هم ندارم که شمای ایرانی در هیچ کجای کابل بعنوان یک خارجی شناخته نمی شوید! حتی نزد افغانیهایی که هرگز به ایران نیامده باشند . اما افغانیها در همه جای ایران خارجی به حساب می آیند حتی اگر در ایران متولد و بزرگ شده باشند.

غرض اینها نیست . غرض این است که افغانیها انسانهای بسیار صادقی هستند و نیتهای درون قلب خود را زود فاش می کنند . مثلا شما وقتی به یک اداره می روی و یک کار کوچک مثل تایپ یک نامه برایت انجام می دهند یا نامه ات را از این اتاق به آن اتاق می برند ، یا در دفتر اندکاتور ثبت می کنند، یا سابقه را از بایگانی برایت بیرون می کشند .... حتما خیلی رک و رو راست از شما مطالبه پیسه می کنند!! (پیسه بزبان افغانیها یعنی پول! تلفظ آن هم به کسر اول و سوم و سکون دوم است ) جالب آن که روزی مامور توزیع فیش برق آمده بود و در زد و بیل (مخفف بیلان ، یعنی صورت عملکرد و همان فیش هزینه مصرف برق ) را داد دست ما ونرفت . گفتم چرا نمی روی؟ گفت : پیسه ی ما را نمی دهی؟!

خوب ، شما هم راحت باید به تناسب اهمیت و زحمت ؛ دست در جیب مبارک کرده ، پیسه پرداخت نمایید!

 

اما در تهران عزیز اصلا اینطوری نیست. وقتی پستچی کارت هوشمند سوخت را در ساعات اداری به در منزل شما می آورد و در آن ساعت شما و همسرتان در اداره اید و بچه ها در مدرسه ! یادداشتی می گذارد که ..." ظرف مدت یک هفته به فلانجا مراجعه کنید و گرنه چنین و چنان خواهد شد "معنا و مفهوم آن روشن است : شما باید مرخصی بگیری و کلی هزینه کنی تا به کارت هوشمندت برسی ! راه دیگری هم دارد که همسایه بغلی برایت توضیح می دهد:

 

اگر می خواهید دوباره برایتان بیاورد با آن شماره تماس بگیرید و البته ...( پیسه را باید پرداخت نمایید!!)

فرق تهران و کابل در همین صداقت است ! (همین صداقتش منو کشته !)


اظهار نظر شما عزیزان( )

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن می خوام برم حج ! سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 2:24 عصر

یا رب المسجدالحرام

می خواهم به خواست خدا به سفر حج مشرف شوم .

تاکنون اسامی دوستان و آشنایان و اقوام و خویشان را در برگه ای نوشته ام تا آنان را تک تک در مسجد الحرام یاد کنم و از خداوند به حرمت آن مکان شریف برایشان طلب خیر نمایم.

این را گفتم بدان جهت که :‌الف ) اگرمایلید تا نام شما را هم در آن لیست اضافه کنم و تک تک بخوانم و.... می توانید تا آخر وقت روز 5 شنبه 16 آذر برایم در همین صفحه پیام بگذارید یا به ایمیل من  NAZOKKHIAL@YAHOO.COM  پیام بفرستید.

ب ) بدانید و آگاه باشید که مدتی که نازک خیال به سفر حج می رود و مدتی از پس و پیشش این صفحه تعطیل است .چون حال و هوای این سفر، هوش و حواس از سر انسان می رباید. هرچند که من در نوشته های خود هرگز نه قصد لودگی و مسخرگی داشته ام و نه در هنگام نوشتن آن خدا را فراموش می کنم و ازدایره حق و انصاف خارج می شوم . بلکه سعی دارم تا با استفاده از شیرینی طنز به بیان مسائلی بپردازم که سخن گفتن صریح درباره آنها رنج آور و ملال افزاست. استفاده از قالب طنز برای آن است که فرصتی برای اغراق و تلمیح و کنایه و استعاره و سایر صنایع ادبی فراهم می سازد و خواننده طنز را در انتخاب مفهوم واقعی کلام نویسنده مردّد می کند و همین نکته است که بر شیوایی و شیرینی وتاثیر طنز می افزاید .من یکبار دیگر هم به زیارت خانه خدا نائل شده ام و در آن سفر همچون استاد مرحوم کیومرث صابری فومنی (گل آقا) قلم خود را در کنار خانه خدا با او معامله کرده ام . اشتباه از هر انسان عادی رواست ومن نیز خود را مبرا از آن نمی دانم ،اما من هرگز با تعمد راه خطا نپیموده ام . و امیدوارم چنانچه هرکس از نوشته های من رنجیده خاطر شده باشد به نیّت پاکم ببخشاید.

حلالم کنید! خداحافظ.


اظهار نظر شما عزیزان( )

نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن

عنوان متن اندر صرفه جویی مدیر اداری مالی ! سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 8:0 صبح

اندر صرفه جویی مدیر اداری مالی !

آورده اند که :

مدیری بود به نهایت صرفه جو که مراعات بیت المال روا داشتی و از ریخت و پاش و بخور بخور بسیار حذر کردی و جلوی کارهای بیخودی و تبلیغاتی گرفتی و وامهای کارمندان مسدود ساختی و چای اضافه بر میز خالی را ممنوع نمودی و هزینه ورزشی کردن را خسارت (در بعض نسخ خـ...یّت!) دانستی و اضافه کاری را بر کارمندان نشانه عدم انجام بموقع کار و ترفند ناروا اعلام کردی و خود تا پاسی از شب به نشانه زحمت کشی بر سر کار بودی.

شبی ظریفی در اداره بر او وارد شد . او را یافت در حالی که سنجاق بیت المال از کاغذها جدا و کاربنهای بین آنها را سوا می کرد و ساعتی بر این امر مشتغل بود .

پرسید :چند سوزن و کاربن جدا نمودی؟

گفتا : آن قدر!

پس پرسید: چند ساعت مصرف نمودی ؟

گفتا : این قدر!

پس به سر انگشت محاسبت نمود که خرج یکسال سوزن و کاربن اداره را صرف اضافه کار خویشتن کرده تا بیت المال را از بخور بخور و ریخت و پاش و اسراف برهاند. ایده الله تعالی!


اظهار نظر شما عزیزان( )

<   <<   11   12      >

لیست یادداشت های آرشیو نشده این وبلاگ

با سلام، خداحافظ!
هشدار امام درباره خودمحوری دانشگاهیان و قوای مسلح
سخن امروزین امام!
سوال سرخ و پاسخ سبز - بخش چهارم
سوال سرخ و پاسخ سبز - بخش سوم
سوال سرخ و پاسخ سبز - بخش دوم
سوال سرخ و پاسخ سبز - بخش اول
فرمان 8 ماده ای امام
«کتاب قانون» رودرروی «اخراجیها»!
نامه ای به برادر نوری زاد
شکلک او ، کفرما!
تاکتیک ابوسفیانی!
جمعش می کنیم!
سخنان مهم سیدمحمدخاتمی درباره فتنه اخیر
این خمینی بود!
[همه عناوین(167)][عناوین آرشیوشده]


Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ


آمار وب فارسی