نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
خاطرات طنز حج 2
|
شنبه 85 بهمن 28 ساعت 11:0 صبح |
(بیمه لباس!)
(مشابه این ماجرا را در حکایتهای شوخی آمیز شنیده بودم ولی هرگز باور نمی کردم که در عالم واقع هم رخ دهد)
زائر به مدیر کاروان مراجعه کرد وگفت :
- این ماشین لباسشویی ، آستین لباس مرا پاره کرده ؛ شما گفته بودید که بیمه خسارت همه چیز را می دهد ، خسارت لباس مرا هم می گیری ؟
مدیر کاروان که از سادگی حاجی دلش به رحم آمده بود گفت :
- حاجی جان ! می گیرم . پول لباست چقدر می شه ؟
همزمان دستش را کرد در جیبش تا بیست ریال سعودی به حاجی بدهد ؛ اما ناگهان چیزی به یادش افتاد :
- راستی حاجی جان ؛ کدوم ماشین لباسشویی آستین لباست رو پاره کرد؟ بدیم ایرادش رو برطرف کنن.
حاجی گفت :
- همون که توی حموممان هست.
مدیر با تعجب گفت :
- اما توی حموم ها ما ماشین لباسشویی نداریم که . همه ماشینها توی آشپزخانه ها هستند .
حاجی با اصرار گفت :
-همون ماشین کوچیکه، سفیده ؛ وقتی لباسمو توش شستم خواستم آبش بکشم ؛ لباسمو کشید برد! من هم لباسمو محکم نیگر داشتم . اما آستینش گیر کرده بود . کشیدم بیاد بیرون که آستینش پاره شد . حالا بیمه پولشو می ده یا نه؟!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
خاطرات طنز حج 1
|
جمعه 85 بهمن 27 ساعت 11:0 صبح |
(انا ایرانی !)
دعای کمیل مدینه همیشه در محاصره نیروهای امنیتی عربستان برگزار می شده ولی یکی دو سالی است که این محاصره به بهانه جلوگیری از نفوذ نیروهای القاعده و وهابیون افراطی، شدیدتر از قبل اعمال می شود. از یک ساعت قبل درهای حرم و مسجد شریف نبوی را می بندند . حیاط را تخلیه و قرق می کنند . اطراف حرم را هم منع عبور می کنند و فقط و فقط ایرانیها را پس از شناسایی به داخل حلقه محاصره راه می دهند. به این ترتیب بسیاری از مشتاقان خارجی که مایل به حضور در این مراسم باشکوه هستند از فیض آن محروم می شوند .
آن شب جمعه که من مدینه بودم ؛ برای ورود به محوطه برگزاری دعا باید از دالان تنگ نیروهای امنیتی عبور می کردیم تا هرکدام قد وبالا و قیافه ما را نظری بیندازند و از ایرانی بودنمان مطمئن شوند و یا کارت شناسایی ما را ببینند .
در این هیر و ویر ؛ یک عرب آفریقایی با چهره ای کاملا مشخص که معلوم بود یا سودانی است یا از همان دور و اطراف ، وارد دالان شد. مامور امنیتی به او تذکر داد که ورود غیر ایرانی ممنوع است . او هم با جدیت هرچه تمامتر گفت : " ایوه ، انا ایرانی !"
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
(( هاپویانوس))
|
پنج شنبه 85 بهمن 26 ساعت 10:0 صبح |
((هاپویانوس))
خانه را که خریدند ، صاحبخانه قبلی سگش را نبرد. ظاهرا نتوانسته بود برایش ویزا بگیرد . سگه ماند و با کارگران افغانی که بازسازی خانه را انجام می دادند آشنا شد. اما با صاحبخانه جدید آشنا نبود و موقع ورود او به خانه حسابی پارس می کرد . اما غذای سگه از سوی صاحبخانه و کارگران همیشه به راه بود.
تا این که بازسازی تمام شد و قرار شد صاحبخانه اسباب کشی کند ؛ اما با سگه چیکار کنند؟!
سگه را بردند آدمش کنند! چند هفته ای رفته بود . دیشب آوردندش ! می گفتند آدم شده ! دست می دهد؛ صاحبش را شناسایی می کند ؛ فرق دوست و دشمن را می فهمد ؛ از دست غریبه غذا نمی گیرد ؛ به فرمان صاحبش دست از تعقیب دشمن بر می دارد و...
اسمش را هم گذاشته اند : هاپویانوس ! (یعنی هاپو بعلاوه پسوند اسامی روم باستان ) مثلا اسم سگ اصحاب کهف!
از وقتی این چیزها را شنیدم بفکر رفتم که آیا جایی هست که مرا هم آدم کنند؟!!
صاحبم را بشناسم ؛ فرق دوست و دشمن را بشناسم ؛ از دست غریبه غذا نگیرم ؛ به فرمان صاحبم باشم و ..
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
ولنتاین !
|
چهارشنبه 85 بهمن 25 ساعت 3:27 عصر |
ولنتاین !
اگر بنا باشد اولین شماره از نشریه چهار صفحه ای خود را در بهمن 1385 منتشر کنید ؛ از چه مناسبتهایی یاد خواهید کرد و چه مطالبی خواهید نوشت ؟!
طبعا حماسه تاریخی ملی 22 بهمن ، حماسه تاریخی مذهبی محرم ؛ مناسبتهای مذهبی (نظیر شهادت امام سجاد علیه السلام ) و مناسبتهای سیاسی و حوادث مهمی که در پیرامون ما در جریان است از لبنان و عراق و افغانستان و آمریکا تا مسائل داخلی می تواند مد نظر باشد.
حال در نظر بگیرید که اولین شماره از نشریه دانشجویی (ا....) ، که از سوی انجمن اسلامی دانشکده (.....) دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی در بهمن ماه منتشر شده است حاوی مطالبی باشد درباره شب یلدا ؛ سالروز بزرگداشت صادق هدایت ؛ روز جهانی زن و روز ولنتاین !
دریغ از یک کلام درباره آنچه به ملت ما ، فرهنگ ما ، دین ما ؛ و امروز ما ارتباط پیدا کند.
گویی روشنفکری دانشجویی به معنای بریدگی از فرهنگ و دین و ارزشهای رایج و رویکردن به غرب است . کاش می پرسیدم که نویسندگان نشریه از منشا و مفهوم واقعی روز ولنتاین چه اطلاعی دارند؟ یا مگر ما روز میلاد حضرت زهرا (س) را بعنوان روز زن نمی شناسیم که نیازمند بزرگداشت روز جهانی زن باشیم ؟ یا صاحبان نشریه چند نوشته از صحیفه سجادیه را ( بمناسبت سالروز شهادت امام سجاد علیه السلام ) مطالعه کرده اند؟
اصلا یک سوال مهم :
مگر مجبورند اسم انجمن خود را " انجمن اسلامی" بگذارند ؟!!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
تهران وکابل!
|
چهارشنبه 85 بهمن 18 ساعت 1:43 عصر |
فرق تهران و کابل!
البته تهران و کابل خیلی فرقها باهم دارند که آنها را غیر قابل مقایسه میکند. و من قصد ندارم همه فرقها را بیان کنم . مثلا این که یکی 38 سال پیش از اشغال بیگانگان خارج شد و دیگری از 38 سال پیش تابحال چندین بار در اشغال بیگانگان گرفتار شده و بیرون آمده و انشاءالله این بارهم سرفراز و پیروز بیرون بیاید.
حتی منظور من مقایسه بین دود و آلودگی چشم کور کن هر دو شهر نیست ؛ که یکی ناشی از بلند شدن گل و لای خشک شده کوچه ها در هوا و سوخت دیزل اکثر اتومبیلهای آخرین سیستم و روانه شدن فاضلابها بداخل خیابانها و نهایتا خشک شدن آنها و منتشر شدنشان در هوا است و دیگری نتیجه ازدیاد اتومبیل های غیر استاندارد !
شاید به این نکته هم کاری نداشته باشم که قیمت گوجه فرنگی و سیب زمینی ( بقول افغانیها : کچالو) در آن شهر جنگ زده و اشغالشده و کشور آباد نشده ، از مغازه نزدیک خانه رئیس جمهور ما هم ارزانتر به فروش می رسد ! و...
حتما کار به این فرق هم ندارم که شمای ایرانی در هیچ کجای کابل بعنوان یک خارجی شناخته نمی شوید! حتی نزد افغانیهایی که هرگز به ایران نیامده باشند . اما افغانیها در همه جای ایران خارجی به حساب می آیند حتی اگر در ایران متولد و بزرگ شده باشند.
غرض اینها نیست . غرض این است که افغانیها انسانهای بسیار صادقی هستند و نیتهای درون قلب خود را زود فاش می کنند . مثلا شما وقتی به یک اداره می روی و یک کار کوچک مثل تایپ یک نامه برایت انجام می دهند یا نامه ات را از این اتاق به آن اتاق می برند ، یا در دفتر اندکاتور ثبت می کنند، یا سابقه را از بایگانی برایت بیرون می کشند .... حتما خیلی رک و رو راست از شما مطالبه پیسه می کنند!! (پیسه بزبان افغانیها یعنی پول! تلفظ آن هم به کسر اول و سوم و سکون دوم است ) جالب آن که روزی مامور توزیع فیش برق آمده بود و در زد و بیل (مخفف بیلان ، یعنی صورت عملکرد و همان فیش هزینه مصرف برق ) را داد دست ما ونرفت . گفتم چرا نمی روی؟ گفت : پیسه ی ما را نمی دهی؟!
خوب ، شما هم راحت باید به تناسب اهمیت و زحمت ؛ دست در جیب مبارک کرده ، پیسه پرداخت نمایید!
اما در تهران عزیز اصلا اینطوری نیست. وقتی پستچی کارت هوشمند سوخت را در ساعات اداری به در منزل شما می آورد و در آن ساعت شما و همسرتان در اداره اید و بچه ها در مدرسه ! یادداشتی می گذارد که ..." ظرف مدت یک هفته به فلانجا مراجعه کنید و گرنه چنین و چنان خواهد شد "معنا و مفهوم آن روشن است : شما باید مرخصی بگیری و کلی هزینه کنی تا به کارت هوشمندت برسی ! راه دیگری هم دارد که همسایه بغلی برایت توضیح می دهد:
اگر می خواهید دوباره برایتان بیاورد با آن شماره تماس بگیرید و البته ...( پیسه را باید پرداخت نمایید!!)
فرق تهران و کابل در همین صداقت است ! (همین صداقتش منو کشته !)
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
دستکاری آل سعود در یک اثر تاریخی
|
یکشنبه 85 بهمن 15 ساعت 2:3 عصر |
دستکاری آل سعود در یک اثر تاریخی
آنها که توفیق تشرف به حج یا عمره را داشته اند، لابد متوجه دایره های سبز رنگی که در دیوارهای اطراف حیاط های مسجد نبوی شریف قرار دارد؛ شده باشند.
(عکس اول)
در این دایره ها که مربوط به عهد عثمانی است ؛ نام بعضی صحابه رسول گرامی اسلام (ص) درج شده و نام دوازده امام (ع) نیز در این میان هست . در حیاط دوم مسجد نبوی شریف نام امام زمان (عج) به گونه ای زیبا در کنده کاری وجود داشت که با دقت در آن می شد دید که حاء محمد به یاء مهدی چسبیده و چنین خوانده می شود: »محمد المهدی حی» یعنی محمد که ملقب به مهدی است زنده است .
این کاملا با عقاید شیعیان منطبق بود و نشان از ذوق دقیق معمار آن داشت.
در سالهای اخیر بارها و بارها ایرانیان با ایستادن در مقابل این تابلو و نشان دادن آن با دست به یکدیگر موجب لو رفتن این موضوع و ایجاد حساسیت زیاد در بین وهابیون متعصب شدند بگونه ای که در تابستان امسال دست به تخریب و تحریف این اثر تاریخی زده و با ناشی گری و بی سلیقگی هرچه تمامتر ارتباط بین یاء مهدی را با حاء محمد قطع نموده اند.
در سفر حج امسال توانستم عکسی از وضعیت موجود بگیرم و برای آن که خوانندگان بتوانند وضعیت قبلی (اصلی) را در ذهن خود مجسم نمایند با ادیت عکس و مشابه سازی آن ، وضعیت قبلی ( اصلی ) را هم به نمایش می گذارم .
جادارد به شیعیان عزیز توصیه شود در حفظ رازهای خود بکوشند و این موضوع هرچند کوچک ولی نشانه ای از بی دقتی ما شیعیان نسبت به حفظ رازهایمان دارد.
عکس از وضعیت قبلی (اصلی):
عکس از وضعیت فعلی ( تحریف شده):
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
از آن سفر تا این سفر
|
چهارشنبه 85 بهمن 4 ساعت 5:36 عصر |
سلام
در سفر حج یاد همه تان بودم . شش هفت روزی هست که برگشته ام . هنوز گیج و مبهوتم .
آنجا در سفر بودم یا اینجا در سفرم ؟ کجا وطن من است ؟!
هنوز جا نیفتاده ام . فعلا یکی دو هفته به من مهلت دهید تا دوباره بتوانم به وبلاگ برگردم و ...
انشا ءالله آدم دیگری شده باشم .
قربان همه شما
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
می خوام برم حج !
|
سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 2:24 عصر |
یا رب المسجدالحرام
می خواهم به خواست خدا به سفر حج مشرف شوم .
تاکنون اسامی دوستان و آشنایان و اقوام و خویشان را در برگه ای نوشته ام تا آنان را تک تک در مسجد الحرام یاد کنم و از خداوند به حرمت آن مکان شریف برایشان طلب خیر نمایم.
این را گفتم بدان جهت که :الف ) اگرمایلید تا نام شما را هم در آن لیست اضافه کنم و تک تک بخوانم و.... می توانید تا آخر وقت روز 5 شنبه 16 آذر برایم در همین صفحه پیام بگذارید یا به ایمیل من NAZOKKHIAL@YAHOO.COM پیام بفرستید.
ب ) بدانید و آگاه باشید که مدتی که نازک خیال به سفر حج می رود و مدتی از پس و پیشش این صفحه تعطیل است .چون حال و هوای این سفر، هوش و حواس از سر انسان می رباید. هرچند که من در نوشته های خود هرگز نه قصد لودگی و مسخرگی داشته ام و نه در هنگام نوشتن آن خدا را فراموش می کنم و ازدایره حق و انصاف خارج می شوم . بلکه سعی دارم تا با استفاده از شیرینی طنز به بیان مسائلی بپردازم که سخن گفتن صریح درباره آنها رنج آور و ملال افزاست. استفاده از قالب طنز برای آن است که فرصتی برای اغراق و تلمیح و کنایه و استعاره و سایر صنایع ادبی فراهم می سازد و خواننده طنز را در انتخاب مفهوم واقعی کلام نویسنده مردّد می کند و همین نکته است که بر شیوایی و شیرینی وتاثیر طنز می افزاید .من یکبار دیگر هم به زیارت خانه خدا نائل شده ام و در آن سفر همچون استاد مرحوم کیومرث صابری فومنی (گل آقا) قلم خود را در کنار خانه خدا با او معامله کرده ام . اشتباه از هر انسان عادی رواست ومن نیز خود را مبرا از آن نمی دانم ،اما من هرگز با تعمد راه خطا نپیموده ام . و امیدوارم چنانچه هرکس از نوشته های من رنجیده خاطر شده باشد به نیّت پاکم ببخشاید.
حلالم کنید! خداحافظ.
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
اندر صرفه جویی مدیر اداری مالی !
|
سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 8:0 صبح |
اندر صرفه جویی مدیر اداری مالی !
آورده اند که :
مدیری بود به نهایت صرفه جو که مراعات بیت المال روا داشتی و از ریخت و پاش و بخور بخور بسیار حذر کردی و جلوی کارهای بیخودی و تبلیغاتی گرفتی و وامهای کارمندان مسدود ساختی و چای اضافه بر میز خالی را ممنوع نمودی و هزینه ورزشی کردن را خسارت (در بعض نسخ خـ...یّت!) دانستی و اضافه کاری را بر کارمندان نشانه عدم انجام بموقع کار و ترفند ناروا اعلام کردی و خود تا پاسی از شب به نشانه زحمت کشی بر سر کار بودی.
شبی ظریفی در اداره بر او وارد شد . او را یافت در حالی که سنجاق بیت المال از کاغذها جدا و کاربنهای بین آنها را سوا می کرد و ساعتی بر این امر مشتغل بود .
پرسید :چند سوزن و کاربن جدا نمودی؟
گفتا : آن قدر!
پس پرسید: چند ساعت مصرف نمودی ؟
گفتا : این قدر!
پس به سر انگشت محاسبت نمود که خرج یکسال سوزن و کاربن اداره را صرف اضافه کار خویشتن کرده تا بیت المال را از بخور بخور و ریخت و پاش و اسراف برهاند. ایده الله تعالی!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
اندر تفاوت رِشوَت و حق حساب
|
دوشنبه 85 آذر 13 ساعت 8:39 صبح |
اندر تفاوت رِشوَت و حق حساب
آورده اند که :
مردی بود مومن و متقی وصاحب عیالی چند و دختران بسیار و شغلی سخت و صعب که نانی حلال بر سر سفره شان می نشاند و عزتی که دستش اندر روی نامرد دراز نشود . روزی بر این اندیشه شد که تا روزی خویش با کار جدیدی بیفزاید که نانی بر سفره شان افزوده شود که عیالوار بود و دختران دم بخت را هزینه بسیار ؛ خاصه آن که در مکتبخانه آزاد(!) نام آنان بنوشته و خرج کتاب و مکتب و مکتبدار و مکتب بَر (*) و ... بس بالا بود . پس در اندیشه شد تا چه سازد که نسوزد و او را رفیقی بود نه چندان مومن ، اما «دست به دهان » رسیده و سرد و گرم کف بازار چشیده . به نزد وی رفت و با او به مشورت شد . رفیق چون نیک بشنید ، سر از جیب تفکر برون آورد و گفت: دانی که عاقل را نشاید تا با کسی شریک گردد، لیکن کار من با تو از حد عقل گذشته و بین ما رفاقت و برادری نشسته ؛ پس این چند صنار از من بستان و با آن دکانی بخر و دکان به مردی نیازمند کرایَت بده و از کرایت آن نیم از من و نیم از تو؛
و چنین کردند. سالیانی گذشت تا آن نیازمند کرایه نشین بر سر قوز اوفتاد و کرایت نداد و جان شریکان به لب آورد.دعوی به نزد قاضی بردند و سالی چند بگذشت تا نوبت رسیدگی رسید و سالی چند بگذشت تا رای صادر شد و سالی چند بگذشت تا اعتراضِ محکوم رسیدگی شد و ...القصه ؛ از قاضی پیام رسید که نمی رسم ! ( در بعض نسخ : نمی رسد!).
شریک دست بدهان، مفهوم پیام دریافت و تومانی در جیب گذاشت تا به قاضی برسد. ادامه مطلب...
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
لیست یادداشت های آرشیو نشده این وبلاگ
|
|