نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
می خوام فمینیست بشم!
|
دوشنبه 85 اسفند 21 ساعت 5:34 عصر |
در پی تظاهرات گروهی از فمینیست ها که ظاهرا دنبال تساوی جنسیتی هستند ؛ من هم نیت کردم از فردا دنباله روی تز تساوی جنسیتی بشوم:
1- لااقل یک سهمیه 50 درصدی در دانشگاه برای ما بگذارند تا همه صندلی های دانشگاه را دخترها با پرخوانی ( در نسخه های دیگر جور دیگر نوشته اند!)پر نکنند. فردا پس فردا می پرسیم خانم مهندس کجا تشریف می برین ؟ می گه : می رم سر معدن ! سه چهار روز دیگه می آم !
2- یک کمی از این مشاغل آبرومند که خانمهای غربی انجام می دهند هم به این خانمها پیشنهاد کنید محض مساوات مثلا: حمل زباله ! باربری در انبار و بازار ! گورکنی! و ...
3- مرخصی زایمان را برای مردها هم برقرار کنند ( با توجه به این که ما سالی دو سه بار زیر بار مشکلات می زائیم!)
4- اگه راست می گن ! واقعا اگه راس می گن بذارن یکبار ما غذا بپزیم دیگه ! ( فیش تلفن رو هم اونا بپردازن!)
5- انتقال محل کار یا تحصیل از شهری به شهر دیگر به تبع همسر را برای ما هم تصویب کنند تا با مامانش اینا توی یک شهر زندگی کنیم!
6- اجازه پوشیدن لباسهای اجق و وجق ( یا اصلا نپوشیدن آن! ) را هم به ما بدهند تا مثلا ما هم بد حجابانه بیاییم توی خیابان !
7- اگه خدای ناکرده کارمان به طلاق کشید حضانت کودک را به مامان جونش ندهند بلکه بطور مساوی باشه ! چه جوری؟ من نمی دونم.
8- اگر خانمها سر کار می روند و ما خانه داری می کنیم، نفقه برای دوران بیکاری ما که توی خانه می نشینیم و ...تعیین کنند!
9- حالا که دخترها به خواستگاری پسرهای خوب و مثبت می آیند ، لطف کنید بگویید مهریه را هم پایین نگیرند ؛ مساوات باشه !
10- خدا عاقله ، گول این چرند و پرندها را نمی خوره ؛ وگرنه درخواست معافیت از نماز وروزه را هم برای چند روز در ماه به خدا می دادم!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
دوباره بنزین ! و یک خبر
|
دوشنبه 85 اسفند 21 ساعت 4:20 عصر |
کی بود؟ کی بود؟ من نبودم !
خبر زیر را از بازتاب مفلتر ( یعنی فیلتر شده !) با هم بخوانیم :
بازتاب ۲۱ اسفند۱۳۸۵ - بعد از ظهر ۱۴:۵۴:
201 نماینده خواستار تجدید نظر درباره قیمت بنزین (کد خبر: ۶۲۸۱۲)
لایحه دولت درباره قیمت بنزین نیز چندان مناسب نیست، اما ما معتقدیم که باید بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرد
عضو فراکسیون اکثریت مجلس گفت: در صورتی که قیمت بنزین در لایحه بودجه به صورت شفاف مشخص نشود، 201 نماینده به ماده واحده آن رای نخواهند داد.
حالا مشخص کنید :1- آن رای قبلی را که طی آن قرار شد بنزین گران شود و جیره بندی هم بشود ! چه کسی داده بود؟ ظاهرا مرحوم عمه بنده در جلسه علنی مجلس به همراه همه عمه زادگان و نوه و نتیجه ها حاضر شده و رای داده بودند!ا
2- آقایان و ایضا خانمها بعد از رای دادن به نتیجه اش فکر می کنند یا الان دارند فکر نتیجه ی بعد از رای خود را می کنند؟!
3- آن تصمیم کارشناسی بوده و این تصمیم پوپولیستی ، یا این تصمیم کارشناسی و آن تصمیم ...؟!!
4- اصلا کسی پیدا می شود یک تصمیم درست درباره قیمت مصرف مواد نفتی در داخل بگیرد و کار را خلاص کند؟ یا مرد این کار را سراغ نداریم ؟! لابد برای پاک کردن صورت مساله ، آن را به رفراندوم خواهند گذاشت!!
راستی یک بنده خدایی بود که در مناظرات تلویزیونی زمان انتخابات ریاست جمهوری می گفت : اگر قیمت بنزین را آزاد می کنید ، پس قیمت خودرو را هم آزاد کنید تا مردم بتوانند خودروهای کم مصرف بخرند!. کسی سراغ او را نمی گیرد؟!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
عکس مردمی احمدی نژاد!
|
دوشنبه 85 اسفند 21 ساعت 8:46 صبح |
عکس مردمی احمدی نژاد!
طرفداران ایشان می گویند این عکس هیچ نشانه ای از شلختگی ندارد و بر عکس ، خیلی هم نشانه مردمی بودن ایشان است .
من هم با ایشان هم عقیده ام و می گویم : همین مردمی بودنش ما رو کشته !
(فقط ترا بخدا اینجوری نری شورای امنیت سازمان ملل برای سخنرانی!)
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
بنزین 35 تومانی !
|
دوشنبه 85 اسفند 21 ساعت 7:57 صبح |
بنزین 35 تومانی !
آورده اند که روزی سه دانشجوی پزشکی که ترم آخر خود می گذراندند با هم پیاده می رفتند. در راه به عابری برخوردند که گشاد گشاد می رفت و آرام آرام . اولی گفت : او بواسیر دارد! دومی گفت : خیر! مبتلا به کمردرد است. سومی گفت : باد فتق دارد! با هم قرار گذاشتند که از خود او بپرسند . وقتی پرسیدند او خندید و گفت : هر چهارتایی مان اشتباه کردیم ! بوی بد را از شلوارم نمی شنوید؟!
حال حکایت ماست با این دولت نهم و گرانی های روز افزون ! خبر می رسد که گاز و برق و آب و تلفن و بنزین و نفت و گازوئیل را گران کردند. دوران خوش تثبیت قیمتها گذشت . مردم هم شعارهای نفتی را زود فراموش می کنند. قانون منع افزایش قیمت خدمات دولتی را هم یادشان رفته است و حتی سخنان دکتر سبحانی را در تلویزیون (که به حمایت از آقای دکتر احمدی نژاد اثبات می کرد که قیمت بنزین فقط 35 تومان است و مازاد بر آن را یا دولت می خورد یا از روی نابلدی است که گران در می آید!) فراموش کرده اند. به هر حال معلوم نیست کداممان اشتباه کرده ایم ؟!
البته یک بوهایی از سمت دولت می آید! ( خودشان می گویند بوی نفت است! )
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
اندر مناقصات دولتی!
|
دوشنبه 85 اسفند 21 ساعت 7:56 صبح |
اندر مناقصات دولتی!
آورده اند که حکیمی را سه فرزند بود هر یک از دیگری باهوشتر و داناتر. روزی پدر آنان را به نصیحت فراخواند که ای پسران من زنهار تا نان از غیر حلال مخوریدو دانش خود خرج دولتیان نکنید که قدر ناشناسند و دانش نشناس و یاری شما مر دولتیان را سبب شود تا ترک دین و دانش کنید که مردمان جز به دانش و هنر راه به جایی نبردند . پس پسران هریک به کاری اندر شدند . یکی در راه و ساختمان استاد فن شد و پروژه جات (!) از بخش خصوصی می ستاند و یکی بهتر از دیگری بقیمت و بهنگام تحویل می داد . دیگری در طبابت به سمت استادی رسید و کارش در توسعه و ساخت شفاخانه ها بالا گرفت و شفاخانه ریز و درشت می ساخت در هر گوش و کناری و بقیمت و بهنگام مجهز می ساخت و سومی اما از بالا کشیدن دماغ خود عاجز بود! و روزی او را دو برادر دیگر می دادند.
قضا را امیر آن دیار بمرد و امیری دانشمند و دانش پرور بر امارت گماردند و پسران را به دربار خواندند که چون شما دانشمندید و سوابق درخشان شما بر همگان آشکار است پس باید که در مناقصات دولتی حاضر شده و دولت را یاری رسانید . آن دو پسر هر یک در فن و حرفه خود مناقصه ای در خور توان خود را برگزیده و هفته و ماهی را مصروف بررسی ها کرده پیشنهاد خود همانگونه که در بخش خصوصی مرسوم بود با نرخی معقول و زمانبندی معقول و طرحی معقول در پاکت سر به مهر ارسال نمودند و در مناقصه برنده نشدند. پس مناقصات پی در پی در جاده و پل و بیمارستان و خانه بهداشت و سد و نیروگاه یک به یک می آمد و تمامی را باختند . روزی پسر کوچک که دماغ خود بالا کشیدن نمی توانست نزد برادران آمدو هنگفت پولی طلب کرد و بی پرسش بدو دادند . رفت و فردا آمد و گفت اسناد مناقصه دولتی ستاندم طرحی دهید. طرحی دادند معقول و منطقی در زمانبندی معقول و بودجه معقول . برادر کوچک گفت : این طرح را برنده شدن نشاید ! که همه چیز آن معقول است و عقل دولتیان به چشمشان است و جز اعداد بر صفحه نبینند و حسن سابقه و توان عمل از شما نجویند. شما را باید تا هزینه آن نصف کرده زمان آن را به ثلث کاهش داده تا در مناقصه برنده شوید! برادران گفتند که: البته طرح در چنان حالتی ناشدنی است و وی پاسخ داد که: صد البته در چنان حالتی هم که شما می گویید نابردنی ! است . چاره همان است که گفتم .
رفتندو طرح را به نیم اعتبار لازم و ثلث زمان لازم پیشنهاد داده و برنده شدند . پس چون نوبت به اجرا رسید برادر کوچک گفت: کار را زخمی کرده و اصلاحیه دهید که بر زمان و اعتبار آن بیفزایند و سبیل مشاور و ناظر را چرب نموده مصوبه بستانید و چنین کردند . القصه در نهایت امر ، طرح با زمانی سه برابر آنچه در ابتدا معقول و منطقی بود و با هزینه ای دوبرابر آنچه معقول و منطقی بود به پایان نرسید و هنوز ادامه داشت و دو برادر دانشمند در زیر دست سومی مشغول خدمت بودند!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
همه اش تقصیر دولته !
|
یکشنبه 85 اسفند 20 ساعت 10:5 صبح |
همه اش تقصیر دولته !
امروز صبح بعد از گذراندن مراسم اربعین داشتم می آمدم سرکار. نزدیک محل کار دیدم یک کیسه آشغال سر کوچه جا مانده است . لابد دیر تر از ساعت 9 شب آورده بودند. اما نکته جالبتر این که فاصله این کیسه آشغال که سر کوچه رها شده بود تا سطلهای جدید زباله فقط 20 متر بود! مامور زحمتکش شهرداری به طرف کیسه رفت . فکر کردم الان آن را بر می دارد و توی سطل آشغال می اندازد . اما وقتی به آن رسید یک نگاهی به دور و بر انداخت و .... کیسه را انداخت توی جوی آب!
سرعت آب از من بیشتر بود . وقتی به محل کار رسیدم کیسه زیر پل گیر کرده بود و داشت آب را آرام آرام پس می زد وبالا می آورد!
پیش خودم گفتم : لابد این قبیل مشکلات هم تقصیر دولته !!
بابا من که چشم ندارم این دولت نهم را ببینم ؛ اما انصاف داشته باشیم ریشه بسیاری از مشکلات در خود ماست . این آقای محترم حتما دیروز عزاداری هم رفته؛ برای امام حسین هم گریه کرده؛ حقوق و عیدی و کمک نقدی و غیر نقدی هم از اهالی می گیرد و بعد آشغال را توی جوی آب می اندازد! آنوقت چی به کی بگوئیم؟!!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
قربون آزادی ایرونی !
|
دوشنبه 85 اسفند 14 ساعت 4:14 عصر |
قربون آزادی ایرونی !
شنیده بود که در کشور عربی آنسوی آب (که همگان از نام آن مطلع اند و زمانیست تا بردن نام آن جز به سواحل خلیج فارس مجاز نباشد! ) خبرهایی است از آزادی و جفتک اندازی . پس پول و پله اندوخت و موتور زیرپا بفروخت و گذرنامه ای فراهم آورد و ویزا طلب کرد و عوارض دولا پهنای خروج از کشور بداد وبا طیاره عازم دیار آزادی شد.
چون طیاره هنوز پا بر زمین نکوفته بود روسری ها را دید که یک به یک بر گردن اوفتاده و جمله زنانی که تا ساعتی پیش جز به نگاه خواهرانه نمی دیدی ، طالب نگاه خریدارانه ات بودند! پس گفت : آخیش !عجب آزادی ای !
پس به فری شاپ رفت تا از آن آبکی ها که نشانی داده بودند بخرد و با خود به هتل برد .چون خرید شیطان او را وسوسه کرد که همانجا لبی تر کند پس در آبکی گشود و خواست تا بنوشد که دستی از پشت بر شانه اش خورد و شرطه ای سیاه سوخته به زبان انگلیسی چیزی گفت و چون دید هاج و واج می نگرد به فارسی گفت : اینجا ممنوع است ! و اگر مرتکب شوی از همین جا دیپورتت خواهیم کرد!!
طاقت آورد و گفت بعدا می خوریم ! و در صف کنترل ویزا ایستاده بود و هوس کشیدن سیگار به سرش زد و سیگار افروخت که سیگار به نیمه نرسیده سر وکله شرطه دیگری پیدا شد و اول به انگلیسی و چون دید هاج و واج می نگرد به فارسی از او خواست تا سیگارش را خاموش کند که او نیز سیگار به زیر پا انداخت ! و له کرد و شرطه دستش بگرفت و جا سیگاری و آشغالدانی بدو نمایاند و گفت بار اولی است که می آیی ؟! این آداب بیاموز که آشغال در زیر پا نیندازی.
چون از تشریفات ورود مرخص شد و پا در هوای بیرون گذاشت نفسی کشید از اعماق جان که نه پلیسی و نه ماموری در اطراف خود نمی یافت و جز زنان بی حجاب و نیمه عریان چشمش چیزی نمی دید. پس به جلو رفت و نگاهی عمیق به جان زنکی انداخت که پر و پایی حسابی بیرون انداخته بود و با لباسی عجیب و غریب پیاده رو را گز می کرد . زنک چشمش به نگاه حریصانه او اوفتاد و چیزی گفت که وی تصور کرد قیمت است !! پس با اشارت دست مبلغی پیشنهاد کرد و زنک فریادی کشید و به طرفه العینی سر و کله چند پلیس نتراشیده سیاه سوخته پیدا شد که اولش انگلیسی با او سخن گفتند و چون دیدند هاج و واج می نگرد به فارسی از او خواستند تا به شرطه خانه رود !
بیچاره فکر کرد که چون پیاده بوده ، طرف تحویل نگرفته است ! چاره ای نبود جز آن که تعهد بسپارد و بیرون بیاید و ماشین آنچنانی کرایت کند و در خیابانها دنبال زنان آنچنانی بوق زند و ... چنین کرد !
اولی جوابش نداد . دومی محلش نگذاشت . سومی جوری لب و لوچه اش را بر کشید و چیزی گفت که جز به فحش نمی ماند ، چهارمی ... اما نوبتش نرسید ! چراکه پلیس از راه رسید و او را به جرم رانندگی بر روی خطوط ، بوق زدن متوالی ، مزاحمت برای زنان ، توقف های مکرر بدون چراغ راهنما در محلهای غیر مجاز ، و ... دستگیر و جریمه و به محکمه سپرد و چون به محکمه رفت دوسیه او از لحظه ورود تا آن زمان پیش رویش گشودندکه کجا رفته و چه خریده و چه خورده و چه گفته و چه کرده و چه تعهدات سپرده و .... القصه دیپورتش نمودند !
در طیاره به بغل دستی اش می گفت : خودمانیم ، قربون آزادی کشور خودمون بریم !
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
عدالت فرهنگی !
|
یکشنبه 85 اسفند 13 ساعت 9:44 صبح |
عدالت فرهنگی !
آورده اند که روزی معلمان شهر را خواستند تا در انتخابات ریاست جمهوری به کسی رای دهند .پس بر آنان بن مخصوص روانه ساختند و لی لی به لالایشان گذاشتند و دم به نفس معترضشان دمیدند و آتش به دلشان افروختند و در کیهان و آنچه چون آن است در بوق کردند که مگر شما را چه از دیگر کارمندان دولت کاستی است که این حقوق شما به قدر خوردن نان و ماستی است ؟پس به ما رای دهید تا نانتان در روغن (نفتی ) کنیم و سبیلتان چرب نماییم و به شما قشر زحمتکش عزیز فرهنگی برسیم رسیدنی !
قضا را بر آن شد تا وعده دهندگان رای آوردند و سالی گذشت و آن بن مخصوص قطع شد و آن تبلیغات رنگین قطع شد و خبری از آنچه وعده بود نیامد و کیهان و آنچه چون آن است ؛ ساکت و خاموش گویی نه وعده ای در کار بوده و نه وعده دهنده ای ! (که این صنعت ، نیک در این سرزمین بعمل می آورند!) کم کم صدای اعتراض معلمان برخاست که این چه معاملت بود که با ما کردید و مگر ما دستمان به شما نرسد و ... هر چه گفتند و کردند کمتر جوابی شنیدند تا آن که دولتیان برای کسب رای بودجه ازمجلس نیازمند فورس شدند(و فورس در لغت به معنای فشار است !) پس باز جمعی ساده دل و امیدوار را گرد آوردند و نشانی مجلس بدانان دادند که آنچه می جوئید در این مکان است و ما وعده را از جیب آنان داده بودیم !
رفتند و شعار دادند و بحمدالله به یاری آنان بودجه به تصویب رسید و خبری از بهبود مواجب ایشان نشد! روزی سخنگوی دولت از سر مهرورزی و عدالت گستری به سخن درآمد که :
شما را سی ساعت در هفته و نه ماه در سال کار است و حال آن که حقوق کامل می ستانید و عیدی وپاداش و سنوات کامل می ستانید و دولتیان با این که چهل و چهار ساعت در هفته و دوازده ماه در سال کار می کنند بقدر شما نمی ستانند و کافی است تا شما حقوق خود را ضربدر دوازده کنید و تقسیم بر نه کنید و باز حاصل را ضربدر چهل و چهار کنید و تقسیم بر ساعت موظف تدریس خود در هفته ( مثلا سی )نمایید تا معادله حقوق شما با یک دولتی برابر آید! و چنانچه بیش می ستانید آن را به دولت مهرورز عدالت گستر باز پس آورید.خداوند خیرتان دهد !
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
نخوری ها!
|
شنبه 85 اسفند 12 ساعت 5:32 عصر |
نخوری ها!
پسرک گرسنه ای در کنار خیابان از سرما می لرزید و از گرسنگی گریه می کرد.
مرد محترمی به او رسید و یک آب نبات چوبی دستش داد.خبرنگاری هم مشغول فیلمبرداری بود.
پسرک با تعجب پرسید: چکارش کنم؟!
مرد محترم گفت: حواست باشد . این را نباید بخوری ها!
پسرک خندید و گفت : آهان ! سهام عدالت است ! متشکرم آقا.
(نقل از یک وبلاگ که اسمش را یادم رفته است و صرفا جهت ادای امانتداری را در آوردن ذکر می کنم !)
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
دعوای بالاده و پایین ده!
|
شنبه 85 اسفند 12 ساعت 2:57 عصر |
دعوای بالاده و پایین ده!
آورده اند که در عهد پهلوی در یکی از توابع قزوین دعوای آب اوفتاد بین فلان آباد علیا و فلان آباد سفلی و چنان شد که اجتماع علیایی ها بر سفلایی ها غلبه کرد و آب را خواستند تا بیشتر در ده بالا تقسیم کنند و دعوا بالا کشید و جماعت سفلایی کار نزد پیر بزرگ خود برد تا چاره ای اندیشد و گفتند تا ما هزار تومان اندوخته ایم برای آن که به دولتیان و ماموران آب جدا جدا بپردازیم تا شاید در تنگی وگشادی راه آب کلکی سوار کنند و غیره .
پیر لختی اندیشید و تاملی کرد و گفت: این میزان هزینه بر ما بسی گزاف است و تازه ، کار نیز با آن بسامان نشود. شما را باید تا صد تومان نزد رئیس ژاندارمری برده و او را راضی کنید تا به جای فلان کس که امروزه کدخدای فلان آباد علیاست ، بهمان کس را کدخدا کند.
همین کردند و سالیانی گذشت و تفرقه و خصومت آنچنان در بین علیایی ها اوفتاده بود که کس قصه آب بیاد نمی آورد و آب بالا ده همچنان به سمت پایین ده می رفت !
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
لیست یادداشت های آرشیو نشده این وبلاگ
|
|