نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
اندر فواید دزدی!! در جابلقا
|
سه شنبه 85 اسفند 8 ساعت 8:12 صبح |
((اندر فواید دزدی!! در جابلقا))
آورده اند که در بلاد جابلقا دزدی با پسر نصیحت همی گفت که ای پسر ! زنهار که سفته دست خلایق نسپاری که من از سفته بیم دارم .
پسر پرسید: چگونه است که ترا از دزدی باکی نیست لیکن بر سفته هراسناکی؟!
پدر گفت: ای پسر؛ چون طلبکار سفته ترا به اجرا نهد , ترا بایست تا مبلغ آن بپردازی و اگر بگویی ندارم از تو قاضی نپذیرد و ترا ممنوع الخروج کند و مال ترا در حال و آینده در گروی طلبکار گذارد و هر زمان که مالی از تو به دادگاه بشناساند ،دادگاه آن مال به نفع او مصادره تواند کردن و القصه بیچاره خواهی شد. لکن اگر دزدیدی و مال دزدی را نزدت نیافتند بگو ندارم . آنگاه قاضی ترا به زندان افکند و حق صاحب مال ضایع گردد و خلاص !
پس پسر را قصد سفر به دیار جابلسا افتاد و پدر را اذن خواست . پدر گفت : ای پسر زنهار که آن دیار را تفاوتی است با جابلقا . پس در آن دیار دست به دزدی نرن ! که قاضی ترا بندی کند تا ششماه یا بیشتر به جرمی که در سلب امنیت عموم کرده ای و ترا محکوم به رد مال کند به جرمی که در حق صاحب مال کرده ای و اگر بگویی ندارم ممنوع المعامله و ممنوع الخروج می شوی و تا ابد صاحب مال می تواند مالی از ترا به دادگاه معرفی کرده از تو معادل مالی که دزدیده بودی باضافه چند لا پهنا سود و خسارت بستاند و تازه این زمانی است که چهار انگشت دستت را نبرند!!
پس پسر از سفر جابلسا منصرف شد و در جابلقا بماند وبه شغل شریف پدراشتغال داشت !
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
خاطرات طنز حج 2
|
شنبه 85 بهمن 28 ساعت 11:0 صبح |
(بیمه لباس!)
(مشابه این ماجرا را در حکایتهای شوخی آمیز شنیده بودم ولی هرگز باور نمی کردم که در عالم واقع هم رخ دهد)
زائر به مدیر کاروان مراجعه کرد وگفت :
- این ماشین لباسشویی ، آستین لباس مرا پاره کرده ؛ شما گفته بودید که بیمه خسارت همه چیز را می دهد ، خسارت لباس مرا هم می گیری ؟
مدیر کاروان که از سادگی حاجی دلش به رحم آمده بود گفت :
- حاجی جان ! می گیرم . پول لباست چقدر می شه ؟
همزمان دستش را کرد در جیبش تا بیست ریال سعودی به حاجی بدهد ؛ اما ناگهان چیزی به یادش افتاد :
- راستی حاجی جان ؛ کدوم ماشین لباسشویی آستین لباست رو پاره کرد؟ بدیم ایرادش رو برطرف کنن.
حاجی گفت :
- همون که توی حموممان هست.
مدیر با تعجب گفت :
- اما توی حموم ها ما ماشین لباسشویی نداریم که . همه ماشینها توی آشپزخانه ها هستند .
حاجی با اصرار گفت :
-همون ماشین کوچیکه، سفیده ؛ وقتی لباسمو توش شستم خواستم آبش بکشم ؛ لباسمو کشید برد! من هم لباسمو محکم نیگر داشتم . اما آستینش گیر کرده بود . کشیدم بیاد بیرون که آستینش پاره شد . حالا بیمه پولشو می ده یا نه؟!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
(( هاپویانوس))
|
پنج شنبه 85 بهمن 26 ساعت 10:0 صبح |
((هاپویانوس))
خانه را که خریدند ، صاحبخانه قبلی سگش را نبرد. ظاهرا نتوانسته بود برایش ویزا بگیرد . سگه ماند و با کارگران افغانی که بازسازی خانه را انجام می دادند آشنا شد. اما با صاحبخانه جدید آشنا نبود و موقع ورود او به خانه حسابی پارس می کرد . اما غذای سگه از سوی صاحبخانه و کارگران همیشه به راه بود.
تا این که بازسازی تمام شد و قرار شد صاحبخانه اسباب کشی کند ؛ اما با سگه چیکار کنند؟!
سگه را بردند آدمش کنند! چند هفته ای رفته بود . دیشب آوردندش ! می گفتند آدم شده ! دست می دهد؛ صاحبش را شناسایی می کند ؛ فرق دوست و دشمن را می فهمد ؛ از دست غریبه غذا نمی گیرد ؛ به فرمان صاحبش دست از تعقیب دشمن بر می دارد و...
اسمش را هم گذاشته اند : هاپویانوس ! (یعنی هاپو بعلاوه پسوند اسامی روم باستان ) مثلا اسم سگ اصحاب کهف!
از وقتی این چیزها را شنیدم بفکر رفتم که آیا جایی هست که مرا هم آدم کنند؟!!
صاحبم را بشناسم ؛ فرق دوست و دشمن را بشناسم ؛ از دست غریبه غذا نگیرم ؛ به فرمان صاحبم باشم و ..
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
ولنتاین !
|
چهارشنبه 85 بهمن 25 ساعت 3:27 عصر |
ولنتاین !
اگر بنا باشد اولین شماره از نشریه چهار صفحه ای خود را در بهمن 1385 منتشر کنید ؛ از چه مناسبتهایی یاد خواهید کرد و چه مطالبی خواهید نوشت ؟!
طبعا حماسه تاریخی ملی 22 بهمن ، حماسه تاریخی مذهبی محرم ؛ مناسبتهای مذهبی (نظیر شهادت امام سجاد علیه السلام ) و مناسبتهای سیاسی و حوادث مهمی که در پیرامون ما در جریان است از لبنان و عراق و افغانستان و آمریکا تا مسائل داخلی می تواند مد نظر باشد.
حال در نظر بگیرید که اولین شماره از نشریه دانشجویی (ا....) ، که از سوی انجمن اسلامی دانشکده (.....) دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی در بهمن ماه منتشر شده است حاوی مطالبی باشد درباره شب یلدا ؛ سالروز بزرگداشت صادق هدایت ؛ روز جهانی زن و روز ولنتاین !
دریغ از یک کلام درباره آنچه به ملت ما ، فرهنگ ما ، دین ما ؛ و امروز ما ارتباط پیدا کند.
گویی روشنفکری دانشجویی به معنای بریدگی از فرهنگ و دین و ارزشهای رایج و رویکردن به غرب است . کاش می پرسیدم که نویسندگان نشریه از منشا و مفهوم واقعی روز ولنتاین چه اطلاعی دارند؟ یا مگر ما روز میلاد حضرت زهرا (س) را بعنوان روز زن نمی شناسیم که نیازمند بزرگداشت روز جهانی زن باشیم ؟ یا صاحبان نشریه چند نوشته از صحیفه سجادیه را ( بمناسبت سالروز شهادت امام سجاد علیه السلام ) مطالعه کرده اند؟
اصلا یک سوال مهم :
مگر مجبورند اسم انجمن خود را " انجمن اسلامی" بگذارند ؟!!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
اندر صرفه جویی مدیر اداری مالی !
|
سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 8:0 صبح |
اندر صرفه جویی مدیر اداری مالی !
آورده اند که :
مدیری بود به نهایت صرفه جو که مراعات بیت المال روا داشتی و از ریخت و پاش و بخور بخور بسیار حذر کردی و جلوی کارهای بیخودی و تبلیغاتی گرفتی و وامهای کارمندان مسدود ساختی و چای اضافه بر میز خالی را ممنوع نمودی و هزینه ورزشی کردن را خسارت (در بعض نسخ خـ...یّت!) دانستی و اضافه کاری را بر کارمندان نشانه عدم انجام بموقع کار و ترفند ناروا اعلام کردی و خود تا پاسی از شب به نشانه زحمت کشی بر سر کار بودی.
شبی ظریفی در اداره بر او وارد شد . او را یافت در حالی که سنجاق بیت المال از کاغذها جدا و کاربنهای بین آنها را سوا می کرد و ساعتی بر این امر مشتغل بود .
پرسید :چند سوزن و کاربن جدا نمودی؟
گفتا : آن قدر!
پس پرسید: چند ساعت مصرف نمودی ؟
گفتا : این قدر!
پس به سر انگشت محاسبت نمود که خرج یکسال سوزن و کاربن اداره را صرف اضافه کار خویشتن کرده تا بیت المال را از بخور بخور و ریخت و پاش و اسراف برهاند. ایده الله تعالی!
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
اندر تفاوت رِشوَت و حق حساب
|
دوشنبه 85 آذر 13 ساعت 8:39 صبح |
اندر تفاوت رِشوَت و حق حساب
آورده اند که :
مردی بود مومن و متقی وصاحب عیالی چند و دختران بسیار و شغلی سخت و صعب که نانی حلال بر سر سفره شان می نشاند و عزتی که دستش اندر روی نامرد دراز نشود . روزی بر این اندیشه شد که تا روزی خویش با کار جدیدی بیفزاید که نانی بر سفره شان افزوده شود که عیالوار بود و دختران دم بخت را هزینه بسیار ؛ خاصه آن که در مکتبخانه آزاد(!) نام آنان بنوشته و خرج کتاب و مکتب و مکتبدار و مکتب بَر (*) و ... بس بالا بود . پس در اندیشه شد تا چه سازد که نسوزد و او را رفیقی بود نه چندان مومن ، اما «دست به دهان » رسیده و سرد و گرم کف بازار چشیده . به نزد وی رفت و با او به مشورت شد . رفیق چون نیک بشنید ، سر از جیب تفکر برون آورد و گفت: دانی که عاقل را نشاید تا با کسی شریک گردد، لیکن کار من با تو از حد عقل گذشته و بین ما رفاقت و برادری نشسته ؛ پس این چند صنار از من بستان و با آن دکانی بخر و دکان به مردی نیازمند کرایَت بده و از کرایت آن نیم از من و نیم از تو؛
و چنین کردند. سالیانی گذشت تا آن نیازمند کرایه نشین بر سر قوز اوفتاد و کرایت نداد و جان شریکان به لب آورد.دعوی به نزد قاضی بردند و سالی چند بگذشت تا نوبت رسیدگی رسید و سالی چند بگذشت تا رای صادر شد و سالی چند بگذشت تا اعتراضِ محکوم رسیدگی شد و ...القصه ؛ از قاضی پیام رسید که نمی رسم ! ( در بعض نسخ : نمی رسد!).
شریک دست بدهان، مفهوم پیام دریافت و تومانی در جیب گذاشت تا به قاضی برسد. ادامه مطلب...
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
برای پیاز!
|
پنج شنبه 85 آذر 9 ساعت 2:0 عصر |
ای پیاز ! ای اِسانس ِ بوی دهان ! بر سر سفره های ما ، تو بمان !
***
خواب دیدم که هیئت دولت دست خود را ، گذاشته ، رویَت
همچو بسیار جنس و مِنس ِدگر داده اند از حمایت تو خبرادامه مطلب...
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
لیست یادداشت های آرشیو نشده این وبلاگ
|
|