نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
شکلک او ، کفرما!
|
چهارشنبه 88 آذر 25 ساعت 9:23 صبح |
گاه برخی اوضاع و احوال اطراف ما باعث یادآوری خاطراتی می شود که مدتهاست فراموشش کرده ایم. مثلا همین غائله مربوط به اهانت به عکس امام (ره) مرا یاد خاطره ای انداخت که نقل آن بی حکمت نیست:
خدا رحمتش کند حمیدرضا «ق » را. شهید شد. همان ابتدای انقلاب به دست منافقین . من و او بچه محل بودیم و هم سن و سال. بچه (تر!) که بودیم ؛ در شهرمان با او به کلاسهای قرائت و تلاوت قرآن می رفتیم. بچه ی باحال و شوخی بود.اما گاه شوخی هایش آثار بدی می گذاشت. صدایش خوب بود و به خاطر همین در تمام جلسات تلاوت قرآن ، خیلی تحویلش می گرفتند و معمولا جایش پیش استاد بود. درست کنار دست استاد می نشست و غلطهای دیگران را که استاد می گرفت ، او با صوت خوشش درست می خواند. طبیعی بود که حسادت بعضی ها برانگیخته شود. و استادها هم این را می دانستند. اما...استادها یک چیز را نمی دانستند:ادامه مطلب...
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
لیست یادداشت های آرشیو نشده این وبلاگ
|
|