نویسنده مطالب زیر: احمد نازک تن
جنگ طلبِ جنگ ندیده!
|
چهارشنبه 88 آذر 11 ساعت 12:5 عصر |
در دوران دانشگاه روزی از کنار اتاق اساتید رد می شدم ؛ تعدادی از استادان در اتاق یکی از همکارانشان جمع شده بودند و درحال گپ و گفتگو بودند. در هم نیمه باز بود و طبق معمول نگاه انداختن دانشجویان به داخل اتاقهای نیمه باز امری عادی بود. اما این نگاه این بار مرا گیر انداخت. چشم در چشم یکی از اساتید شدم و ناچار به سلامی اجباری! جواب سلام هم عادی نبود؛ صدایم کرد که به داخل بروم! رفتم و به همه اساتیدی که آنجا نشسته بودند سلام کردم. نگاهها گویای آن بود که ورود مرا به گرمی پذیرفته باشند.
با ادب ایستادم و گفتم : در خدمتم! ( تا بقیه اساتید متوجه شوند که ورود من به اتاق به دستور همکارشان بوده است)
آن استاد رو کرد به بقیه و گفت: این هم آقای نازک تن! مهندس پر رمز و راز . با این لطافتی که در چهره و رفتار دارد و آن گفتار نرم و ادیبانه ای که از او برایتان نقل کردم ؛ باور می کنید که بسیجی باشد و در تمام عملیاتها هم شرکت کرده باشد؟!ادامه مطلب...
|
|
اظهار نظر شما عزیزان( ) |
|
لیست یادداشت های آرشیو نشده این وبلاگ
|
|