قفل در دفتر نازک خیال را دیشب شکسته اند و رفته اند داخل . از مجموع اجناس و لوازم دفتری و اداری ، هیچ چیز کم نشده ، الا آفتابه !! که برده اندش!
ضعیفه ( الهام خانوم) رفته کِز کرده یک جا خودش را قایم می کند.از "پاسخگویی" هراس دارد.
می گویم: ضعیفه! صبح که آمدی در دفتر را باز کنی، همینطوری بود؟
- بله ، حاج آقا! (از وقتی رفته به آرشیو وبلاگ سر زده و خاطرات حج را خوانده ، به من می گوید "حاج آقا")
- از صبح تا به حال چه اقدام مثبتی برای این تجاوز آشکار کرده ای؟ کمیته تحقیق و تفحص تشکیل داده ای یا نه ؟ به مقامات بالا عریضه و شکوائیه نوشته ای یا نه ؟ استعفا نامه خودت را تایپ کرده ای یا نه ؟ زود بگو چه غلطی کرده ای؟!
- حاج آقا! دوره این کارها بسر آمده. الآن اگر گندی بالا بیاد هیچ نیازی به این کارها نیست. فوراً من یک متمّم بودجه می نویسم می دهم به شما؛ شما هم که از خودمان هستی و آن را تصویب می کنی . زود می رویم یک آفتابه نو و جدید و دست اول دوباره می خریم و می گذاریم سرجایش ؛ انگار نه انگار..
- زبان درآورده ای این یکی دو روزه!! لااقل انگیزه متجاوزین را بررسی می کردی ؛ شناسایی شان می کردی ...
- کرده ام! همین همسایه های دور و بَرِمان بوده اند. همین که شنیده اند بعضی نماینده های مجلس ته مانده آب لیوان حاج آقا احمدی نژاد را تبرّکاً خورده و به سر و رو مالیده اند !! دیده اند دستشان به ایشان که نمی رسد؛ عجالتاً شما را که منتقد ایشان هستی و چند روز پیش هم تعارفات مخلصانه با هم رد و بدل کردید ، دم دست داشتند. از روی مهر و محبت وارد دفتر شده اند؛ چیز خاصی برای تبرّک نیافتند ، آفتابه نیمه پر شما را ....
- اخراج !! اخراج!! "تبرّک" را هم به مسخره گرفته اند؟! هر چه می خواهم این محرّمی ، زبان به دهان بگیرم و ساکت باشم ؛ نمی گذارند!
رفت چادرش را سرش کند که برود. زیر لب غُر می زد که : اگر قرار است کسی اخراج شود ؛ باید آنها که "تبرّک" را به مسخره گرفته اند اخراج شوند؛ نه من که برای شما نقلش کردم !
|