قربون آزادی ایرونی !
شنیده بود که در کشور عربی آنسوی آب (که همگان از نام آن مطلع اند و زمانیست تا بردن نام آن جز به سواحل خلیج فارس مجاز نباشد! ) خبرهایی است از آزادی و جفتک اندازی . پس پول و پله اندوخت و موتور زیرپا بفروخت و گذرنامه ای فراهم آورد و ویزا طلب کرد و عوارض دولا پهنای خروج از کشور بداد وبا طیاره عازم دیار آزادی شد.
چون طیاره هنوز پا بر زمین نکوفته بود روسری ها را دید که یک به یک بر گردن اوفتاده و جمله زنانی که تا ساعتی پیش جز به نگاه خواهرانه نمی دیدی ، طالب نگاه خریدارانه ات بودند! پس گفت : آخیش !عجب آزادی ای !
پس به فری شاپ رفت تا از آن آبکی ها که نشانی داده بودند بخرد و با خود به هتل برد .چون خرید شیطان او را وسوسه کرد که همانجا لبی تر کند پس در آبکی گشود و خواست تا بنوشد که دستی از پشت بر شانه اش خورد و شرطه ای سیاه سوخته به زبان انگلیسی چیزی گفت و چون دید هاج و واج می نگرد به فارسی گفت : اینجا ممنوع است ! و اگر مرتکب شوی از همین جا دیپورتت خواهیم کرد!!
طاقت آورد و گفت بعدا می خوریم ! و در صف کنترل ویزا ایستاده بود و هوس کشیدن سیگار به سرش زد و سیگار افروخت که سیگار به نیمه نرسیده سر وکله شرطه دیگری پیدا شد و اول به انگلیسی و چون دید هاج و واج می نگرد به فارسی از او خواست تا سیگارش را خاموش کند که او نیز سیگار به زیر پا انداخت ! و له کرد و شرطه دستش بگرفت و جا سیگاری و آشغالدانی بدو نمایاند و گفت بار اولی است که می آیی ؟! این آداب بیاموز که آشغال در زیر پا نیندازی.
چون از تشریفات ورود مرخص شد و پا در هوای بیرون گذاشت نفسی کشید از اعماق جان که نه پلیسی و نه ماموری در اطراف خود نمی یافت و جز زنان بی حجاب و نیمه عریان چشمش چیزی نمی دید. پس به جلو رفت و نگاهی عمیق به جان زنکی انداخت که پر و پایی حسابی بیرون انداخته بود و با لباسی عجیب و غریب پیاده رو را گز می کرد . زنک چشمش به نگاه حریصانه او اوفتاد و چیزی گفت که وی تصور کرد قیمت است !! پس با اشارت دست مبلغی پیشنهاد کرد و زنک فریادی کشید و به طرفه العینی سر و کله چند پلیس نتراشیده سیاه سوخته پیدا شد که اولش انگلیسی با او سخن گفتند و چون دیدند هاج و واج می نگرد به فارسی از او خواستند تا به شرطه خانه رود !
بیچاره فکر کرد که چون پیاده بوده ، طرف تحویل نگرفته است ! چاره ای نبود جز آن که تعهد بسپارد و بیرون بیاید و ماشین آنچنانی کرایت کند و در خیابانها دنبال زنان آنچنانی بوق زند و ... چنین کرد !
اولی جوابش نداد . دومی محلش نگذاشت . سومی جوری لب و لوچه اش را بر کشید و چیزی گفت که جز به فحش نمی ماند ، چهارمی ... اما نوبتش نرسید ! چراکه پلیس از راه رسید و او را به جرم رانندگی بر روی خطوط ، بوق زدن متوالی ، مزاحمت برای زنان ، توقف های مکرر بدون چراغ راهنما در محلهای غیر مجاز ، و ... دستگیر و جریمه و به محکمه سپرد و چون به محکمه رفت دوسیه او از لحظه ورود تا آن زمان پیش رویش گشودندکه کجا رفته و چه خریده و چه خورده و چه گفته و چه کرده و چه تعهدات سپرده و .... القصه دیپورتش نمودند !
در طیاره به بغل دستی اش می گفت : خودمانیم ، قربون آزادی کشور خودمون بریم !
|